جدول جو
جدول جو

معنی صبح وش - جستجوی لغت در جدول جو

صبح وش
صبح مانند مانند صبح، سپید و روشن
تصویری از صبح وش
تصویر صبح وش
فرهنگ فارسی عمید
صبح وش
(صُ وَ)
صبح رنگ. سپید. نورانی:
دوش که صبح چاک زد صدرۀ چرخ چنبری
خضر درآمد از درم صبح وش از منوری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
صبح وش
پگاهسان سپید روشن صبح رنگ سپید و روشن
تصویری از صبح وش
تصویر صبح وش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبح دوم
تصویر صبح دوم
صبح صادق، هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، صبح پسین، فجر صادق، فجر دوّم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح فش
تصویر صبح فش
مانند صبح، همانند صبح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدف وش
تصویر صدف وش
صدفگون، صدف سان مانند صدف، به کردار صدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح وار
تصویر صبح وار
صبح مانند مانند صبح، همانند صبح، برای مثال خیز و مکن پرده دری صبح وار / تا چو شبت نام شود پرده دار (نظامی۱ - ۵۶)، کنایه از سپید و روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح اول
تصویر صبح اول
اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، اول سپیده دم که هنوز هوا خوب روشن نشده، صبح کاذب، فجر کاذب، صبح نخستین، تاریک روشن، صبح دروغین، دم گرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبح رو
تصویر صبح رو
سپیدرو، سپیدچهره، کسی که چهره اش مانند صبح روشن و درخشان است
فرهنگ فارسی عمید
(کَ وَ)
کبک مثال. کبک رفتار:
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فر همای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صُ دِ)
مردم صاف دل و روشن ضمیر و متقی و پرهیزکار باشد. (برهان) :
گفتمش ای صبحدل، سکۀ کارم مبر
زرّ و سر اینک ز من، سکۀ رخ برمتاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صُ حِ دُ وُ / دُوْ وُ)
صبح صادق. صبح راستین. صبح آخرین:
آنکه چون صبح دوم گر دم زند در علم و دین
چون دم آخر نیابی در همه گیتیش یار.
سنائی.
شاه چو صبح دوم هست جهانگیر ازآنک
هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب.
خاقانی.
چو صبح دوم سر برافلاک زد
شفق شیشۀ باده بر خاک زد.
نظامی.
آخر عهد شب است اول صبح ای ندیم
صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر.
سعدی.
پنبه از گوش برون کن که بناگوش سپید
دم صبحی است که صبح دوم آن کفن است.
صائب.
رجوع به صبح راست شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
سپیدرو. سپیدچهره. آنکه رخسارش در درخشندگی به صبح ماند:
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کآن صباحت نیست این صبح جهان افروز را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(صُ لِ)
درخشان درفش. پیروزمند. ظفرمآب:
هم ز بالا به چه افتید چو خورشید به شام
گر ستاره سپه و صبح لوائید همه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صُ)
مانند صبح. همانند صبح. سپید و روشن:
سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی
شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمده.
خاقانی.
خیز و مکن پرده دری صبح وار
تا چو شبت نام بود پرده دار.
نظامی.
چو شه دید کان چشمۀ خوشگوار
به ظلمت توان یافتن صبح وار.
نظامی.
صبح وارم چو دادی اول نوش
از چه گشتی چو شام سرکه فروش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صُ حِ اَوْ وَ)
صبح نخستین. صبح کاذب. بام نخستین:
فروغ جبهۀ صاحبقرانی است
گواه صبح اول صبح ثانی است.
میرزا جلال طباطبا
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ وَ)
بمانند صدف. بکردار صدف. صدفگون:
معطی آن چو دریا دارندۀ غریبان
رادان آن صدف وش از دل یتیم پرور.
شرف الدین شفروه.
رجوع به صدف سان و صدف گون و صدف وار شود
لغت نامه دهخدا
(صُ فَ)
مانند صبح. همانند صبح:
زآنکه برهنگی بود زیور تیغ صبح فش
صبح برهنه می کند بر تن چرخ زیوری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبح لوا
تصویر صبح لوا
درخشان درفش، پیروزمند درخشان درفش، پیروزمند ظفرماب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح روی
تصویر صبح روی
سپید رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح رو
تصویر صبح رو
آنکه به صبح حرکت کند، مسافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح اول
تصویر صبح اول
بامداد نخست بامداد دروغین سپید بالا تار بام دم گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح حشر
تصویر صبح حشر
پگاه رستخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح دم
تصویر صبح دم
بامداد، سپیده صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدف وش
تصویر صدف وش
به مانند صدف صدفگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح فش
تصویر صبح فش
پگاهسان مانند صبح همچون بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح وار
تصویر صبح وار
مانند صبح سپید و روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح دوم
تصویر صبح دوم
((~ ِ دُ وُ))
صبح صادق که یک ساعت و نیم پیش از طلوع خورشید است
فرهنگ فارسی معین